شايد ما آدمهاييم كه ميخواهيم رنگي ديگر به اين مفهوم اساسي انسان بودن بزنيم؛ رنگي كه فقط در سطح ميماند و راهي به عمق نمييابد.
وقتي «به كسي مربوط نيست» را ميخواندم بسيار به اين نكته انديشيدم.نويسنده كتاب جومپا لاهيري كه هنديالاصل و مقيم آمريكاست، اغلب نوشتههايش را به زندگي هنديهايي كه مهاجرت را برگزيدهاند، اختصاص داده است.وقتي او از زندگي هموطنانش مينويسد، ميبيني كه گويا آنها را ميشناسي، دركشان ميكني و برايت غريبه نيستند. شايد شرقي بودن او هم بياثر در اين برداشت نباشد.
به كسي مربوط نيست، مجموعه داستاني كه ما را با زندگي خواهرها و برادرها، پدرها و مادرها، دخترها و پسرها آشنا و همراه ميكند 2 بخش دارد، بخش اول اين كتاب شامل 5 داستان است با نامهاي سرزمين نامانوس، جهنم ـ بهشت، انتخاب محل سكونت، حسن نيت تمام و به كسي مربوط نيست. بخش دوم اين كتاب نيز كه نام آن «هِما و كوشيك» است 3 داستان در هم تنيده و مرتبط با نامهاي يك بار در يك زندگي، پايان سال و ساحل نجات را در برميگيرد.در داستان نخست روما، همسر و مادر جواني است كه در شهري جديد ساكن شده. پدرش كه چند سالي است (پس از مرگ همسر) تنها شده به ديدار او ميآيد. همسر روما در سفر است و حضور پدر، تحولي در خانه به وجود ميآورد و پر رنگتر از هر چيز، رابطهاي عاطفي است كه ميان پدربزرگ و نوهاش آكاش برقرار ميشود.
***
شام را زودتر خوردند، چون روما گفت پدرش بايد از سفر خسته باشد و پدر اعتراف كرد مايل است زودتر به رختخواب برود. روما هم 2 روز گذشته را صرف پخت و پز كرده بود و غذاهاي گوناگون را در طبقات يخچال جا داده بود و تمام اين كارها رسش را كشيده بود. بعضي وقتها وقتي مادرش تلفني ميپرسيد براي شام چي درست كرده، با ناباوري ميگفت،«فقط همين؟» و در اين لحظات بود كه روما متوجه ميشد چقدر تجربه او به عنوان همسر با مادرش فرق دارد. مادرش تمام آداب را كامل بهجا ميآورد، حتي در پنسيلوانيا طوري خانه را اداره ميكرد كه گويي ميخواست مادرشوهر بهانهگيرش را راضي كند.
آشپزي روما به گرد مادرش هم نميرسيد، سبزيجات را درشتتر از اندازه خرد ميكرد، برنج را بيش از حد ميپخت، ولي وقتي پدرش تكتك غذاهاي او را امتحان كرد بكرات گفت چقدر خوشمزه است.
او هم مانند پدرش با دست غذا خورد و اين اولين باري بود كه در خانه جديدش چنين ميكرد. آكاش روي صندلي پايه بلندش ميان آن دو نشسته بود و ميخواست او هم با دست غذا بخورد، ولي اين كاري بود كه روما به او ياد نداده بود و از خودش پرسيد اگر قرار باشد كه پدرش با آنها زندگي كند آيا انتظار دارد هر وعده غذا به همين مفصلي
باشد؟
وقتي آكاش كوچكتر بود نصيحت مادرش را گوش كرده بود كه آكاش را با طعم غذاهاي هندي آشنا كند و مثلا مرغ و سبزيجات را با زردچوبه و دارچين و ميخك پخته بود. حالا فقط غذاهاي جعبهاي را ميخورد. آكاش با عصبانيت و اشاره به دستپختهاي مادرش گفت: «از اين غذاها بدم ميآد.»
***
وقتي روما خبردار ميشود كه قرار است پدرش به ديدار آنها بيايد، قدري دستپاچه و نگران ميشود، اما ماجرا طور ديگري پيش ميرود. گاهي مهر پدري و عمق پيوندهاي عاطفي، يك مادر را هم غافلگير ميكند.
***
پدر پس از شستن ظرفها آنها را خشك كرد، ظرفشويي را سابيد و خشك كرد و باقيمانده غذا را از سوراخ ظرفشويي خارج كرد. غذاهاي مانده را در يخچال گذاشت، در كيسه آشغال را بست و آن را در خمره بزرگ آشغالي كه در ورودي خانه ديده بود گذاشت و مطمئن شد درها همه قفل باشند. مدتي پشت ميز آشپزخانه نشست و چندي به دسته ماهيتابهاي كه متوجه شده بود لق است ور رفت. در كشوها دنبال آچاري گشت و وقتي نيافت با نوك كاردي پيچ آن را سفت كرد. وقتي كارهايش تمام شد، از لاي در اتاق آكاش سركي كشيد و ديد مادر و پسرك هر دو خوابند. چند لحظهاي در آستانه در ايستاد. در شكل ظاهري دخترش چيزي تغيير كرده بود. اكنون به قدري شبيه همسرش شده بود كه طاقت نگاه كردن مستقيم به او را نداشت. چهره دخترك اكنون شكستهتر شده بود، درست مثل همسرش و موهاي روي شقيقهاش شروع كرده بود به خاكستري شدن مانند زنش و همانند او موها را با نواركشي پشت سرش بسته بود. همان رنگ چشم و همان چال گونه چپ زماني كه ميخنديد.
***
پدر طي چند روز اقامتش براي دختر و نوه و دامادش باغچهاي درست ميكند؛ يادگاري كه دختر را به ياد مادر نيز مياندازد.
***
شنبه صبح، يك روز قبل از بازگشت پدرش، كار باغچه تمام شد. بوتهها هنوز كوچك بودند، با خزههايي كه دورشان گذاشته شده بود و به حدي از هم فاصله داشتند كه بشود از هم تشخيصشان داد، ولي پدرش توضيح داد كه بلندتر ميشوند و فاصلهشان كمتر ميشود و با دستش اندازهاي را كه تا تابستان ديگر رشد ميكردند به روما نشان داد. گفت هرچند وقت يكبار به آنها آب بدهد و چه مدتي و اين كار را بعد از غروب آفتاب انجام دهد.
پدرش، سوسكي را از روي يكي از برگها برداشت و دورانداخت و گفت: «خيلي مواظب اين جونورا باش. قرنفلها امسال گل نميدن. وقتي دادن گلهاشون صورتي و آبي ميشه، بستگي داره به اسيدي بودن خاك. بايد هرس شون كني.»
روما سرش را تكاني داد.
پدرش ادامه داد: «اينا گلهاي محبوب مادرت بودن.» روما به بوتهها و برگهاي ضخيم و لبه تيزشان نگاه كرد. اين نكته را نميدانست.
***
در همه داستانها و جايجاي كتاب، روابط اينچنيني را شاهديم؛ همان روابطي كه در ميان خودمان مييابيم، شايد با اندكي تغيير.
ديدگاه نويسنده به مقولاتي چون زندگي، انسان و جهاني كه با آن روبهرو هستيم، بسيار عميق و زيباست. از اينروست كه خواندن كتابهايي از اين دست، نگرش و ديدگاه ما به زندگي، خانواده و دوستان را عميقتر و منطقيتر ميسازد.
ترجمه خوب گلي امامي، جذابيتهاي اين كتاب را دوچندان كرده است.
«به كسي مربوط نيست» كه در 380 صفحه از سوي نشر چشمه منتشر شده، در كمتر از يك سال به چاپ سوم رسيده است.